دید اول عالیه. که با دو تا از دوستای قدیمی پاشی بری نزدیک کن، بشینی روی یه تخت، اون دوتا هی قلیون بکشن، تو هی چایی بزنی و هی حرف بزنین. همین جوری عالی پیش میره، تا وقتی میرسین به این که بقیه الآن در چه حالن.
شروع میشه. رضا و آرمین و بابک و حمید و پیمان، معلوم نیست دارن کراک میکشن یا شیشه.
آرین و فرزاد معلوم نیست روزی چقدر عرق میخورن.
امیر «کله پخ» طبق آخرین اطلاعات انقدر کشیده که تنش خم شده. نمیتونه کمرش رو صاف نگه داره دیگه. قوز کرده.
رضا داداش رحمان هم که کلن هیچی نمیشه.
بعد هی داغون تر میشه اخبار. هی .....
خوبه واقعن، دوستای چاقو کش و لات داشتن، از این غم ها هم داره دیگه.
باز این سوال پیش میاد که چرا تو هم سن های من تو مجتمع، با من، سرجمع سه نفر رفتن رشته ی نظری؟!
No comments:
Post a Comment