Monday, August 22, 2011

۲۸۹ - با خون / می نویسم واسه یادداشت

سر شهرآرا، تقاطع آرش مهر و بلوار( غربی - شرقی )، یه سری کارگر فصلی هستن. صبح ها پنج صبح به خط میشینن این سر. ملت میان بهشون پول میدن میبرنشون حمالی. تا هفت دیگه همه شون رفتن. تا هفت عصر همه شون برگشتن سر شهرآرا. از وقتی خورشید میره پایین، اون ور اول بلوار شرقی یه قهوه خونه هست که به طور دائم داره قلیون میده. میرن میشینن اونجا، تا حدود یازده جماعتی میکشن. یازده پامیشن میرن اونجایی که خوابن. باز فردا صبح روز از نو روزی از نو.

کم پیش میاد که شیشه ی سمت راننده تا آخر پایین باشه. معمولن یا خیلی گرم ه که کولر روشن ه یا از بالا فقط یک سوم باز ه که صدای باد صدای آهنگ رو مختل نکنه.
ولی معمولن سعی میکنم اگر تنها دارم میام سمت خونه، نزدیک که میشم صدای ضبط رو کم کنم، کولر رو خاموش کنم و شیشه ی سمت خودم رو تا آخر بدم پایین. از ساعت نه و ربع که گذشته باشه، سر تقاطع آرش مهر و بلوار ( غربی - شرقی ) یه بوی گندی میاد. یه بوی قر و قاطی ه. بوی دود میاد، بوی تنباکوی نیمه سوخته میاد. بوی تنباکوی خرابی که سوخته. بدیهتن قرار نیست سطح قلیون در حد فرحزاد باشه.
ولی همین بوی گند که میپیچه تو دماغم ......
صرفن دیگه بلد نیستم توصیف کنم چرا حس ش خوبه.....

3 comments:

Anonymous said...

من میگم معتادی میگی نه!! :دی

بهاره said...

بهش میگن اعتیاد!! :دی

پوریا طباطبایی said...

اگه عاشقت نبودم...