واستاده بودم کنار خیابون، حواسم نبود. نمیدونم چرا وقتی شماره انداز پیاده شرق-غرب ۰ شد، من شروع کردم به رفتم از جنوب به شمال. یک ماشین هم از همون لحظه حرکت کرده بود. بد بخت خیلی هول کرد. همچین بوق زد، من دویدم برگشتم عقب. بعد هم سریع گم و گور شدم تو کوچه پس کوچه ها. گفتم یهو میاد دنبالم، میزنتم. حالا بیا جمعش کن.
خلاصه از بیخ گوشم گذشت دیگه!
No comments:
Post a Comment