آرمان رو پیاده کردیم، با سینا رفتیم به سمت اتوبان بابایی.
آیپاد رو برداشته، فورت ماینر، ریممبر د نیم رو گذاشته. میگم نه. صبر کن وارد اتوبان که شدیم این رو بگذار. عوض کرده، سیروان گذاشته. بعد من دارم با خودم فکر میکنم که خب بابایی آسفالتش خوبه، میشه یکم تند بریم. بعد تو ذهنم یکم رو بررسی میکنم، میبینم خب صد که نرمال ه، پس باید بالاتر باشه. حالا بریم ببینیم چی میشه.
میایم بالا، میرسیم به بابایی، تا دارم میپیچم تو اتوبان سینا آهنگ رو عوض میکنه، از تو پیچ گاز دادن شروع میشه. وارد اتوبان که میشم سرعت هفتاد تاست و دنده میره چهار.
گاز میدم، هشتاد، نود. دنده ی پنج.
گاز میدم، میرم خط سه. صد. «آقای سحرخیز صد تا». گاز میدم، «آقای سحرخیز صد و ده تا»، «آقای سحرخیز صد و پونزده تا»، «آقای سحرخیز صد و بیست تا، برم بالاتر؟» از سمت راست جواب میاد که «د خب مرتیکه لاگ نده!» باز گاز میدم، «آقای سحرخیز صد و سی تا»
یکم میریم، نگاه میکنه، میگه «خب حالا نظرت چیه نرم نرم سرعت رو کم کنی؟»
پام رو برمیدارم از رو گاز. «آقای سحرخیز صد و بیست و پنج تا!» میگه «لاگ نده!».
سرعت که صد و بیست تا میشه، میبینم پشت سرم یکی داره از فاصله چراغ میزنه. میام یه لاین راست، رد میشه. با یه چیزی تو حدود صد و چهل. بعد خب دیگه سرعت رو به صد میرسونیم و به مسیر ادامه میدیم.
ولی باید گفت قیافه ی سینا کاملن دیدن داشت! به ریسکش می ارزید!
آیپاد رو برداشته، فورت ماینر، ریممبر د نیم رو گذاشته. میگم نه. صبر کن وارد اتوبان که شدیم این رو بگذار. عوض کرده، سیروان گذاشته. بعد من دارم با خودم فکر میکنم که خب بابایی آسفالتش خوبه، میشه یکم تند بریم. بعد تو ذهنم یکم رو بررسی میکنم، میبینم خب صد که نرمال ه، پس باید بالاتر باشه. حالا بریم ببینیم چی میشه.
میایم بالا، میرسیم به بابایی، تا دارم میپیچم تو اتوبان سینا آهنگ رو عوض میکنه، از تو پیچ گاز دادن شروع میشه. وارد اتوبان که میشم سرعت هفتاد تاست و دنده میره چهار.
گاز میدم، هشتاد، نود. دنده ی پنج.
گاز میدم، میرم خط سه. صد. «آقای سحرخیز صد تا». گاز میدم، «آقای سحرخیز صد و ده تا»، «آقای سحرخیز صد و پونزده تا»، «آقای سحرخیز صد و بیست تا، برم بالاتر؟» از سمت راست جواب میاد که «د خب مرتیکه لاگ نده!» باز گاز میدم، «آقای سحرخیز صد و سی تا»
یکم میریم، نگاه میکنه، میگه «خب حالا نظرت چیه نرم نرم سرعت رو کم کنی؟»
پام رو برمیدارم از رو گاز. «آقای سحرخیز صد و بیست و پنج تا!» میگه «لاگ نده!».
سرعت که صد و بیست تا میشه، میبینم پشت سرم یکی داره از فاصله چراغ میزنه. میام یه لاین راست، رد میشه. با یه چیزی تو حدود صد و چهل. بعد خب دیگه سرعت رو به صد میرسونیم و به مسیر ادامه میدیم.
ولی باید گفت قیافه ی سینا کاملن دیدن داشت! به ریسکش می ارزید!
No comments:
Post a Comment