خیلی گشنه وارد ساختمون جدید ( و خیلی شاهکار و زیبای ) دپارتمان شدم، مستقیم به سمت بوفه. یه ساندویچ گرفتم، هیراد هم یه دونه. اومدیم این ور تر واستادیم، دارم آروم آروم میخورم ساندویچ رو، میبینم پَنُویچ داره از دور میاد، حساب کردم داره خب رد میشه دیگه. یه «هِللو» یی گفتم و سرم رو برگردوندم تو ساندویچ. دیدم اومد واستاد جلوم. حال و احوال و تابستون خوش گذشت رو تحویل هم دادیم، طبق عادت یه چیزی گفت و هر دو خندیدیم.
بعدش گفت که خب این هفته مسابقه ست. میای؟ گفتم چرا که نه. حالا چی میدن؟ گفت انتخابی شهر ه، دو هفته ی بعد مسابقه ی کشوری ه که امسال همین جا برگزار میشه، دیگه زحمت سفر هم نداریم. گفتم خب باشه. گفت پس اسمت رو بنویسم دیگه. گفتم آره. بعد نگاه کرد که ادامه بدم که هم تیمی م کیه یه نگاهی کردم گفتم من هنوز تنها هستم. گفت خب ما برات هم تیمی جور کردیم، اوکی ه.
راهش رو ادامه داد و رفت.
گفتم در جریان باشین.
بعدش گفت که خب این هفته مسابقه ست. میای؟ گفتم چرا که نه. حالا چی میدن؟ گفت انتخابی شهر ه، دو هفته ی بعد مسابقه ی کشوری ه که امسال همین جا برگزار میشه، دیگه زحمت سفر هم نداریم. گفتم خب باشه. گفت پس اسمت رو بنویسم دیگه. گفتم آره. بعد نگاه کرد که ادامه بدم که هم تیمی م کیه یه نگاهی کردم گفتم من هنوز تنها هستم. گفت خب ما برات هم تیمی جور کردیم، اوکی ه.
راهش رو ادامه داد و رفت.
گفتم در جریان باشین.
1 comment:
کشوریِ ؟
Post a Comment