Friday, November 26, 2010

۱۷۷ - اتوبوس

خب. دو تا راه از خونه به دانشگاه وجود داره. یا یک ربع پیاده میرم تا ایستگاه ترم، بعد پنج دقیقه با ترم، یا پنج دقیقه تا ایستگاه اتوبوس، بعد سه دقیقه با اتوبوس.
چند روز پیش صبح، داشتم میرفتم، دیدم اتوبوس رد شد. فاصله م تا ایستگاه اتوبوس جوری بود که میدوییدم، قبل از خروج اتوبوس از ایستگاه میرسم بهش سوار میشم. شروع کردم این هیکل گنده رو تکون دادن، بدو بدو. تو راه از کنار یک سگ هم تو پیاده رو رد شدم، که شروع کرد سر و صدا کردن. بعد در کمال ناباوری من،‌ اتوبوس تو ایستگاه ترمز نکرد، چون مسافر تو ایستگاه نبود و راننده هم من رو ندیده بود که دارم میرسم به ایستگاه!
عصر همون روز داشتم میرفتم دانشگاه برای کلاس مجاری، اتوبوس باز رد شد. این بار نزدیک تر هم بودم به ایستگاه. گفتم بدوم خسته میشم، این یارو هم که وای نمیسته. خیلی نزدیک تر بودم، صرفن تند تر راه میرفتم میرسیدم. بعد در کمال ناباوری من، این بار اتوبوس جلوی ایستگاه خالی نگه داشت، چون یک پیرزن میخواست پیاده شه در اون ایستگاه. بعد هم در کمال ناباوری من، راه افتاد و رفت.

No comments: