Thursday, June 10, 2010

۱۰۶ - باز هم Usoro

آقا داشته میومده خوابگاه. سر راه خوابگاه از وسط کلینیک های پزشکی دانشگاه داشته رد میشده. از تو یکی از ساختمان ها یه دختر مجاری در اومده، اومده شروع کرده باهاش انگلیسی حرف زدن. واستاده یکم با هم حرف زدن، بعد به دختره گفته اتاق من همین کناره، بیا بریم یک قهوه ای چیزی با هم بزنیم. دختره هم گفته بریم. اومدن دم در خروجی محوطه کلینیک نگهبان جلوشون رو گرفته، دختره رو برگردونده! Usoro پرسیده قضیه چیه،‌ نگهبان توضیح داده که اون دختره دیوانه است، نباید از محیط بیاد بیرون!

3 comments:

soroush said...

داداش،

این دوستتون رو با ما آشنا کن، راه و چاههای جدید روز رو با هم تبادل کنیم، در راستای افزایش بهره‌وری ۲ طرف... :) در جریان هستی‌ که، زمان محدوده، شاعر معروف میگه:

"our days are numbered like pages in"

Anonymous said...

داداش،

این دوستتون رو با ما آشنا کن، راه و چاههای جدید روز رو با هم تبادل کنیم، در راستای افزایش بهره‌وری ۲ طرف... :) در جریان هستی‌ که، زمان محدوده، شاعر معروف میگه:

"our days are numbered like pages in"

gaga said...

یا هو

دلم برا این بنده ی خدا سوخت! یادت باشه تو اون شورای مامان ها که برا سینا قراره برگزار شه بگیم یه فکری هم برا این بنده ی خدا هم بکنن! خودکشی می کنه ها!