Sunday, October 31, 2010

۱۶۶ - دیالوگ

Marylin Delpy: You must really hate the Winklevosses.
Mark Zuckerberg: I don't hate anybody. The "Winklevii" aren't suing me for intellectual property theft. They're suing me because for the first time in their lives, things didn't go exactly the way they were supposed to for them.

The social network - Aaron Sorkin (screenplay), Ben Mezrich (book)

فیلم رو ببینید. حسش رو میفهمید!

Friday, October 29, 2010

۱۶۵ - دانستنی ها!

و ناگهان فاجعه رخ نمود!
به جز ریاضی تنها یک چیز دیگه تو دنیا بود که همیشه درست بود از نظر من. اون هم یگانه بودن پرچم کشور ها بود!
امروز کشف کردیم که پرچم «رومانی» و «چاد» یکسانه!
باور نمیکنید؟

روی لینک ها کلیک کنید تا ببینید!

Thursday, October 28, 2010

۱۶۴ - غر غر

خسته شدم.
از درسای لوس، از همکلاسایی که یک بند حرف میزنن سر کلاس، بعدش هم غر میزنن که استاد بده ما هیچی نفهمیدیم.
از ملتی که استاد رو کند میکنن حوصله م داره سر میره.
خدایی کلاس مجاری داره میشه بهترین کلاسی که این ور میشینم. چون بلد نیستم، دارم زور میزنم یاد بگیرم.
کلاسی که T.A ام که اگر نبود تا حالا یک بلایی سرم اومده بود. ولی مجاری هم خوب بود. تا اینکه دیروز اتفاق افتاد.
دو هفته با هیراد داشتیم بحث میکردیم یک هفته تعطیلی رو چی کار کنیم. خب بدیهتن نصف دومش رو هیراد باید درس بخونه، چون Calculus امتحان میگیره بعد از تعطیلات. چند تا درس دیگه نیز هم. داشتیم در مورد نصفه ی اول هفته بحث میکردیم.
بعد از سه روز رای زنی با هیراد به «پراگ» رسیدیم. دو روز فکر کردیم، بعد نشستیم خیلی خوشحال و شاد و خندون اتوبوس رو پیدا کردیم و جایی که باید بمونیم و اینا. مخارج رو هم حساب کردیم. دیدیم رفتن و گشتن و موندن و اومدن میشه ۲۰۰ یورو، در بیشترین حالت. البته ما روی ۱۰۰ یورو مانور دادیم، بعد اومدن توجیهمون کردن که نمیشه!
خیلی خوشحال رفتیم سر کلاس، معلم مجاری میگه نظر من اینه که هفته رو تعطیل نکنیم. درس رو پیوسته بریم که یاد بگیرین.
تا ما بگیم نظر ما این نیست، یکی از ترکا میگه «آره، اگر کسی نمیخواد بره خونه ش، ادامه بدیم بهتره.» من میگم «حالا نمیشه ما بریم پراگ؟» میگه «نه دیگه، اون رو بگذار یک وقت دیگه.»
دلم میخواد پاشم بزنمش. آقا جان کجاش برات نامفهومه؟ اومدی از اول ترم با یک سری موضوع جدید روبرو شدی، خب وقتت گرفته ست. حوصله ت سر نمیره.
من از اول ترم اومدم، کل موضوع جدیدم زبون اسمبلی ه که اون رو هم یزدان قبلن یک چیزایی گفته بود، حالا صرفن دارم یاد میگیرم کجا بنویسمش. کل چیز جدید میشه یک IDE که استاد معرفی کرده.
زندگی شده خرید، آشپزی، جاوا، کشتی کچ. خواب. کلاس، آشپزی، کتاب، چت، خواب. از اول....

نکن آقا جان. زندگی خودت متنوعه، زندگی من جز اون قسمت چتش، بقیه ش واقعن از تنوع داره میفته. نکن برادر من. بگذار ملت زندگیشون رو بکنن. اون هفته رو برای من بدبخت گذاشتن، که برم یک جای دیگه، هوام عوض شه. نکن آقا جان.

۱۶۳ - استاد

استاد اچ تی ام ال مون خیلی پیره و خسته و اینا. بعد هفته ی پیش اومده، گفته من کاری ندارم هفته ی بعد تعطیلین. من درسم این جوری نمیرسه، هفته ی بعد میاین. بعد ملت گفتن دوشنبه تعطیله. گفته گفتم که، کاری ندارم هفته ی استراحتتونه، دوشنبه میاین. باز ملت گفتن آقا جان دوشنبه جدا تعطیله. گفته من گفتم دیگه!
فرداش بهمون مسیج داد که دوستان من تقویم رو دیدم. دوشنبه تعطیل رسمیه! بعد همه میگن ماشاالله!

Wednesday, October 27, 2010

۱۶۲ - ضرب المثل!

جلوی دفتر پست نشسته بودیم، من داشتم روی پاکت آدرس تهران رو مینوشتم که یک سری مدارک رو برای مامان بفرستم. تیهان کنارم نشسته بود داشت نگاه میکرد. آخر آدرس که نوشتم Tehran قبل از اینکه Iran رو بنویسم، یهو اشاره کرد که سوال داره. نوشتم Iran. آدرس کامل شد. همین طور که داشتم آدرس رو به فارسی مینوشتم، شروع کردیم حرف زدن.

M: Go on.
T: Dude, do your people eat pork in Tehran?
M: Officialy not. They shouldn't. And actually it doesn't fit in our cuisine.
T: So it's not so normal as here or other countries to eat pigs?
M: No.
T: I see, now it totally makes sense.
M: What makes sense?
T: See, we have this saying in Serbian, that in English it's "You are as free as a pig in Tehran!" We use it to say you are free and no one disturbs you. So this is were it comes from.

بعد من همین جوری نگاهش کردم، یهو جفتمون از خنده ولو شدیم.
ولی خیلی لذت بخش بود!

Saturday, October 23, 2010

۱۶۱ - الگوریتم.

وارد آشپزخونه میشی. تصمیم داری بسته ی نودلی که خریدی رو درست کنی. یک نگاه میکنی تو سینک. میبینی هر دو تا قابلمه ها باید شسته بشن. تنها ظرف گودی هم که داری باید شسته بشه. یک نگاه به خودت میکنی، میبینی خسته ای. حال ظرف شستن نداری. یکم فکر میکنی. در یخچال رو باز میکنی. طبقه ی همکف تعدادی گل کلم خودنمایی میکنن.از کنار در یک نگاه به بخش ظرف ها میندازی، میبینی ظرف تخت تمیز موجوده. یکم فکر میکنی. میبینی خوردن غذای سرد بی زحمت رو به زحمت کشیدن برای غذای گرم ترجیح میدی.
این جوری میشه که تصمیم میگیری شام گل کلم با سس مایونز بخوری.

۱۶۰ - تلفن

وقتی همه ی غم دنیا هم رو سرت باشه، وقتی ذهنم صد جا درگیر باشه، وقتی نفهمی چرا هر روز تنت خسته تر از دیروزه، وقتی داری با خودت غر میزنی که آخر هفته هات خسته کننده تر از وسط هفته ها میشن، چون باید خونه رو تمیز کنی و این کار ها، وقتی دیگه هیچی برات نمونده، بازم صدای زنگ تلفن خوشحالت میکنه. چون میدونی یکی هست، که انقدر اهمیت داده، که زنگ زده. که ببینه حالت خوبه یا نه. یکی که تا شب دووم نیاورده.

Friday, October 22, 2010

۱۵۹ - تیکه!

سر کلاس مجاری یک همکلاسی داریم، به اسم «میکلوش». اسم مجاری معروفیه. بعد این پسر از آمریکا اومده. باباش مجاری الاصل بوده و اینا. بعد اومده که مجاری یاد بگیره با ما. کلن هم میخواد برق بخونه این جا.
بعد تمرین داشتیم شفاهی انجام میدادیم سر کلاس. معلم میگه
En magyar vagyok, te vagy?
یعنی من مجاری هستم، تو کجایی هستی؟ بعد این رو از «میکلوش» پرسید. یکی از ترکا یک چیزی به ترکی بلغور کرد. گفتم چی میگی؟
برگشته میگه «سوال فلسفی میپرسه از بدبخت!»

Thursday, October 21, 2010

۱۵۸ - خداییش دیگه!

من تا آخر عمرم مدیون اون پنج نفری هستم، که گند کشیدن به اعصاب خودم و دور و بری هام و بعد از جلوی چشم همه مون غیبشون زد.
حداقل دیگه دلم واسشون تنگ نمیشه.

Monday, October 18, 2010

۱۵۷ - وقتی...

وقتی از عالم و آدم شاکیی، از خودت شاکیی، و باز هم هست که آرومت کنه، که بگه آروم باش، که بعدش بپرسه «بهتری؟»

Sunday, October 17, 2010

۱۵۶ - تنبیه، تخته!

تیتراژ سیمسون ها هست، اون اولش بارت داره رو تخته جریمه مینویسه. هر دفعه هم داره یک چیز مینویسه.
داشتم با خودم فکر میکردم، چی میشد از همون دبستان، هر کس که رفتارش رو از یکی دیگه تقلید میکنه، بهش جریمه بدن که یک تخته پر بنویسه «من تقلید نمیکنم.» بعد چقدر دنیا عوض میشه. چقدر همه کارهای نو مجبور میشن بکنن. یعنی حتی دو تا گدا هم،‌ جمله ی یکسان نمیگن.

Friday, October 8, 2010

۱۵۵ - پورت یو اس بی!

اومدم آی پاد رو وصل کنم به یکی از یو اس بی ها که شارژ شه، از بغل نگاه کردم لپ تاپ رو. دیدم تو پورت پایین یک چیز قهوه ای کم رنگ مایل به زرد هست. یکم بیشتر دقت کردم،‌ به این نتیجه رسیدم هر چی هست باید درش بیارم وگرنه یهو لپتاپم عفونت میکنه. چون لپتاپ من که کثیف هست، چیزیش نشده. ولی عفونت شاید...

دست میندازم اون ور میز، یک موچین هست که از تهران آوردم برای وقتایی که علاقه پیدا میکنم کاغذی، سیمی،.. از جایی رد کنم. برش میدارم. با دقت به پورت نزدیک میشم. در یک حرکت انفجاری به شی ناشناس حمله میکنم و دستگیرش میکنم. از تو کامپیوتر بیرون میکشمش. با دقت وراندازش میکنم. به این نتیجه میرسم پوست پیازه.

حالا دو تا سوال پیش میاد.
اول اینکه این تیکه پوست پیاز چجوری تا اینجا رسیده؟
دوم اینکه، چجوری رفته تو کامپیوترم؟

۱۵۴ - بلگراد

خیلی از شما این مطلب را خواندید.
http://www.zanbur.com/archives/907
رفتم و از هم کلاس صربستانیم پرسیدم در باره اش.
در ادامه جواب او:

Well, there were two problems when I checked there before I came here. On was that these lights are only on one side of the bridge. So if you decide to do it from the other side, there is no sentence to stop you, and you can easily do it. The other one is, that number down there was still not working. I mean, you went to do it, then you saw it, then you called the number, and it said "This number is not in use now!"

به همین صورت!

Wednesday, October 6, 2010

۱۵۳ - عرب

طرف از عربستان اومده. یک بار من دیدمش، پرسیدم از کجایی. گفته از عربستان. بعد عجله داشت رفت. دوباره دیروز من رو دیده. میگه از کجایی. میگم از ایران. یهو قیافه گرفته، تریپ روش رو کردن اون ور و اینا.

با خودم شروع کردم گفتن.‌ آخه بی شرفا، شما از چی ما شاکی هستین؟
از سیستم ده دهی نوشتن که یک ایرانی کشف کرده، صدقه سری خلافتتون بر اسلام و مسلمین همه جا میگن Arabic numbers؟
از فرش به اون بزرگی که سر حمله بردین شاکی هستین؟ ببخشید، ما شرمنده ایم ایرانی ها زنده نبودن که بهتون بفهمومن فرش حتی اگر غنیمت جنگی هم باشه، نباید تیکه تیکه کرد تقسیم کرد!
از این شاکی هستین که خلیج فارس شد خلیج، بعد هم داره میشه خلیج عربی؟
از این شاکی هستین که لبنان و فلسطین همه عربن، پول از حلقوم ما درمیاد، لقمه ی ما میره تو دهن اونا؟

د برین گمشین بمیرین همتون دیگه. اه.
مملکت رو به فنا دادین بس نیست، بیرون مملکت هم باید گند بزنین به اعصاب ایرانی ها....

Saturday, October 2, 2010

۱۵۲ - جدی؟

آخرین کلاس هفته، جمعه ساعت دوازده تا دو. ساختمون ریاضی، طبقه اول. کلاس M114. لکچر منطق.
معلم حرفای تکراری میزنه. پشت سر من یک سری ترک مشغول یک بحث جدی هستن. ایوپ میزنه رو پشت من. برمیگردم. با انگلیسی شکسته بسته، میپرسه «می اندیشم پس هستم از کیه؟» میگم دکارت. میگه «یک فیلسوف دیگه بگو!» میگم «ارسطو» برمیگردم رو به جلو. سرم میره تو موبایل و جی تاک. باز سرم رو بلند میکنم. توضیح میدم که یک سری از زیست شناس ها هم به علم فلسفه کمک کردند که مهم ترینشون داروین بوده. با قیافه با مزه میگه « Bro , is there some thing you don't know? » من هم جواب میدم yep! میپرسه چرا از هر چیزی یک چیزی شنیدی؟ میگم تو دبیرستان آدم های خفن دورم بودن. میگه دبیرستانت خوب بود؟ میگم ملت خفن بودن. یهو نیما که ایرانیه، از اون ورش میگه « You can find all kinds of maniacs in there! » یه نگاه به نیما میکنم. با خودم فکر میکنم این الآن چی بود این گفت!؟ نفسم رو با صدا میدم بیرون. ایوپ رو نگاه میکنم میگم «Well, that's the view from outside. » برمیگردم که کله ام باز بره تو جی تاک.

۱۵۱ - به من چه!

ای بابا!
من رو دیده، اول و آخر جمله هاش اینه
«ایران پراود آپ دیت شده، هیچ لینوکسی بازش نمیکنه. با مک و ویندوز باز کردیم، با لینوکس نشد. میدونی چرا؟»

من یک نگاه میکنم، من از کجا بدونم آخه؟

۱۵۰ - انسان ها

خیلی جالبند. پر از شگفتی.
هر بار تا باور کنی که یک نفر در نهایت «بی شرافتی» کاری انجام داد، مثال نقض از راه می‌رسه.
تا باور کنی که یک نفر از پشت به تو خنجری زد که سخت تر نمی‌شد، مثال نقض می‌رسه.

ولی اگر یکی رو بهترین دوست خودت داشته باشی، کس دیگر توان نقضش را ندارد. شاید خودش، ولی دیگری نه.

خوبی ها را خودمان نقض می‌کنیم،‌ بدی هایمان را دیگران.

۱۴۹ - ام سی

انقدر خوبه، وقتی ناراحتی، بشینی، بزنی konsole. بزنی mc. یک مشت فایل و فولدر رو با هم از یک جا ببری یک جا دیگه، بعد لم بدی رو صندلی داغون کنار میز کامپیوتر، تماشا کنی که این بار ها آروم آروم پر میشه، و هر بار داد میزنه که حداقل یکی از سه تا قسمت غلطه. Count که هیچ وقت نشون نمیده. دو تای دیگه رو هی نگاه کنی، که خیلی کلاسیک، انگار # میزنه میره جلو. هی پر میشه، خالی میشه، فایل بعد. هی پر میشه ......

بعد فکر کنی....