Friday, April 29, 2011

234 - Maziar

It's not that he thinks he can win, not that he knows he will win, but that he expects to win. No matter what comes around the corner, even if the comets are raining all over his place, he expects the life to go in such a way that he is successful.

Tuesday, April 19, 2011

۲۳۲ - الا یا ایها الساقی

از تسکو برمیگشتیم. من و هیراد و وو.. داشتم هی پشت هم میخوندم
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها

هیراد میگه به به به به.

Wu: What does that mean?
Me: You see, it's like "Yo bartender, give me another glass...... "

حس میکنم قضیه رو خوب گفتم!

Sunday, April 17, 2011

۲۳۱ - راه زندگی

I am no chinees uber intelegent (Mr.Gaoxiang) and I am no all knowing programer (Confused Bear)....and I don't really want to end up being the Drunk Drummer...(Burak???)

این رو دقیقن از چت هیستوریم با تیهان کپی کردم، غلط های املایی ش رو هم درست نکردم
:))

230 - Bijan!

حالا ما اين همه تسليت و اين حرف ها رو در مورد «بیژن» به هم گفتیم؛ یكی به فكر من باشه. من تا دیروز یكی از اهداف م در زندگی این بود كه پولدار شم كه برم از بیژن كت و شلوار بخرم. حالا چی كار كنم؟ ای خدا...

Friday, April 15, 2011

۲۲۹ - لب ها

.... از حرف زدن های پیاپی خسته میشوند.
.... از بحث های مکرر و بی معنی خسته میشوند.
.... از تکرار بی نتیجه ی معنی «پوینتر» و از مباحثه با کسی که وقتی تقلب ش بر ملا میشود به معلم «چشمک» میزند، خسته میشوند.
.... از گفتن «گوگل ایت» و باز گفتن و باز گفتن و باز گفتن خسته میشوند.

Tuesday, April 12, 2011

۲۲۸ - مهرداد


بچه کلن فراموش نمیشه! :)

Outland -> Netherstorm -> Eco-Dome Midrealm

Monday, April 11, 2011

227 - Once upon a time deep in a dungeon in Azeroth

[ Dungeon group chat in World of War ]
A: Maziartm, where are you from?
M: Iran.
A: Are you a son of a Sheikh or something?
B: The answer would be now, hum Maziar?
M: Sheikh are Arabs, we are Persians. Two different things.
B: Yeah, Persians. Dude, you got such hot girls. Awesome stuff.
M: We do? Really? Let me think...... M. Yeah we do. Dammit.

Thursday, April 7, 2011

۲۲۶ - یارو

یارو، هنوز نمیفهمه کلاس چیه واقعن. بیست دقیقه بعد از کلاس با شلوارک ورزشی، از همونا که فوتبالیستا بیرون زمین هم نمیپوشن روش شلوار میپوشن با دمپایی لخ لخ میاد سر کلاس. خیلی جدی. دبیرستان ش رو گذرونده و هنوز نمیدونه میانگین وزنی چیه! سه بار باید توضیح بدی تا تازه یکم بفهمه. بعد خیلی جدی به من نگاه میکنه میگه

I think your way of teaching is not good. You should teach other stuff.


بعد من یکم باید نگاهش کنم بعد سرم رو بندازم پایین برگردم رو به تخته، شروع کنم بقیه مطلب رو توضیح دادن....

Tuesday, April 5, 2011

۲۲۵ - دبرسن

یعنی خیلی جدی، من برا آدم های این جا هیچی نیستم. هیچ نقشی تو زندگیشون ندارم. تنها چیزی که ازم براشون مهمه اینه که اگر نباشم میانگین نمره افت میکنه.
سر کلاس من اونی م که استاد میاد میگه نتیجه ها خوب نبوده، بعد من رو نگاه میکنه میگه البته تو کامل شدی. براشون من فقط همین م سر کلاس. من فقط همین م.
اگر یه روز سر کلاس عصبی باشم، اخمام تو هم باشه، هیچ کس نمیپرسه چته. اگر یه روز پاچه ی سه نفر رو بگیرم سر حماقت هاشون، هیچ کس نمیپرسه چته.
و من اونی م که ریز ترین تغییراتشون رو میبینم. من اونی م که صد بار شنیدم که خسته شدن از نحوه ی زندگیشون. من اونی م که ناهارم رو عقب میندازم که دو کلمه بتونه حرف بزنه یکیشون که خالی شه. و حتی به خودتون زحمت نمیدید یادتون بمونه من سیگار نمیکشم....

Monday, April 4, 2011

۲۲۴ - وقتی

وقتی حس میکنی کمی ، داد میزنی. بعد تازه «کم» میشی. خب یا حس نکن کمی و خودت رو باور داشته باش، یا اگر حس میکنی داد نزن!