Thursday, March 29, 2012

۳۲۵ - مست میکند مرا همی

لم دادم رو صندلی م جلوی کامپیوتر.
همین جور خیلی اتفاقی تو پوشه ها عقب و جلو میشم، میرسم به لینکین پارک. میرم تو مینتز تو میدنایت. «شَدُ آو دِ دِی» رو میگذارم.
چشمام رو میبندم.
مثل یه فیلم جلوی چشمام میره، همه ی اون وقتایی که به هر دلیلی داغون بودم، و چستر تو گوشم نعره میزده. چشمام رو باز میکنم.
آهنگ تموم شده.
باز چشمام رو میبندم. ذهن م میره جلوتر. میرسم به متالیکا. تو گوشم داد صدا میاد «هانت یو دَون آل نایت مر لانگ».
دیگه شروع میشه. ذهنم خودش آهنگ آهنگ میره جلو.
به چیزای مختلف میرسه. هی ورق میخوره. هی ورق میخوره.

بعد از چند دقیقه چشمم رو باز میکنم.
حس جالبی دارم.
یاد حرف خودم میفتم، که من موسیقی رو هزار بار به الکل ترجیح میدم. خیلی حالم رو خوب میکنه.

Friday, March 16, 2012

۳۲۴ - و خداوند است که مینوازد

و من نشستم و نگاهم رو دوختم به این «.» ی آخری که زدی و رفتی که بخوابی.
همون آهنگی که برات فرستادم و گفتم که تیکه تیکه ش حس م در تیکه های مختلف بوده، داره هی پخش میشه.
و من هنوز نگاهم رو برنمیدارم از روی این «.»
و دارم حس میکنم که حاضرم تمام دنیا رو بگردم، تا یک آهنگ پیدا کنم که بهت بگه حس م رو در مورد بودنت. که بهت بگه که چقدر فرق پیش اومده تو زندگیم، از روزی که اومدی.
باز این دختره میخونه.

و جمله ی آخرش، جمله ی آخرش، همه ی حرف م رو میرسونه.

Thursday, March 8, 2012

۳۲۳ - رفاقت

داریم اسم فامیل بازی میکنیم.
حرف میاد «ز»
اسم - زهرا
فامیل - ...؟...

یکم مکث میکنم. رفقای قدیمی رو هیچ جوره نمیشه فراموش کرد.
تایپ میکنم «زارعیان»

گفتم بگم دلتنگت م رفیق شفیق قدیمی.