Sunday, September 5, 2010

۱۳۳ - گوگل خدمت گذار

این که تلفن به آمریکا و کانادا مجانی خیلی دوست دارم.

۱۳۲ - تکنولوژی

خب، همه میدونن که من یک پسر دایی و دختر داییم آمریکان، و اساسن از اول عمرم ندیدمشون. اساسن تا سال قبل همین موقع که نه ما اون ها رو میشناختیم، نه اون ها مارو. تا داییم از طریق فیسبوک در جستجوی پدرشون ( که هنوز هم پیدا نشده‌ !! ) یافتشون.
حالا، از پارسال داریم شاد و خوشحال میچتیم. حالا یک هو پسردایی اعلام کرده که بالاخره لپ تاپش درست درمون شده و میخواد بیاد اسکایپ، که حرف بزنیم. حالا قضیه شده مثل اون وقتی که قراره فلان فامیلت رو برای بار اول ببینی. منتهی این بار یکم.....

Saturday, September 4, 2010

۱۳۱ - چت پر بار

دارم با سینا چت میکنم. یک چیزی میگم.
اون زیر ده بار عبارت «سینا is typing ... » چشمک میزنه. هی یک چیزی میزنه، پاک میکنه. هی دوباره.... خلاصه بعد ده بار به این نتیجه میرسه که باید بگه «زکی!»

Friday, September 3, 2010

۱۳۰ - ماشین / خیابان

واستاده بودم کنار خیابون، حواسم نبود. نمیدونم چرا وقتی شماره انداز پیاده شرق-غرب ۰ شد، من شروع کردم به رفتم از جنوب به شمال. یک ماشین هم از همون لحظه حرکت کرده بود. بد بخت خیلی هول کرد. همچین بوق زد، من دویدم برگشتم عقب. بعد هم سریع گم و گور شدم تو کوچه پس کوچه ها. گفتم یهو میاد دنبالم، میزنتم. حالا بیا جمعش کن.

خلاصه از بیخ گوشم گذشت دیگه!

Tuesday, August 31, 2010

۱۲۹ - فان

یک ساعت و خورده ای تو اتاق استاد بودیم. خورده ای به علاوه یک ربعش رو پای تلفن بود. ولی انصافن اون چهل و پنج دقیقه چقدر خندیدم.
با یک جدیت خاصی این بحث انجام شد.

He: You know, we have a soccer team here..
Me: Yeah, the won who was champion 5 out of 6 previous years?
He: Yep, well. They have lost their 4 recent matches, so they are trying to develop an application for the coaches mobile, so he can get a help with his substitutions.
Me: :D
He: well, it doesn't change any thing. They are still in the lead.
Me: How?
He: Well, M, the second team lost all the last 4 games too.

Monday, August 30, 2010

۱۲۸ - شهریه

خوشحال و شاد و خندون صبح پاشدم رفتم بقیه شهریه رو از حسابم ریختم به حساب دانشگاه. پرینتش رو هم گرفتم دادم دفتر مربوطه، خانمه هم با کلی ذوق و شوق کپی کرده گذاشته تو پرونده.
نشستم تو کتابخونه، با ذوق و شوق مشغول زندگی هستم، میبینم موبایل زنگ میزنه. برداشتم مسئول بانک پشت خطه. میگه واریزت برگشت خورد بیا بگیر. میگم چرا؟ میگه شما بیا بهت میگم.
پاشدم رفتم پایین، لپ تاپ رو گذاشتم. رفتم اون یکی ساختمان. زیرش بانکه. من رو دیده، میگه بفرمایید! نشستم، میگه شما نمیتونی پول رو این جوری واریز کنی. باید فردا صبح بیای، بگیری ببری بدی بهشون! میگم چرا؟ یک جواب ساده بهم میده.

Well, apparently cause you are Iranian.

Friday, August 27, 2010

۱۲۷ - خونه

خب بالاخره بعد از زحمت های فراوان ،‌ به مدد آژانس های مختلف تونستم یک خونه یک خوابه برای خودم اجاره کنم.
یه دست مرتب.....