با گروهی جمع بودیم و می بود و نشاط میرفت و همه خندان بودیم. صحبت از دوستان و زیبارویان و رفقای قدیم و جدید و گذشته و آینده بود و نامهایی از پسران به دور میگشت. صحبت از بزرگواری شد که چه خوشتیپ بوده و آفرین و اینها، و افسوس بسیار خوردیم از اینکه شکم «عرقخوری» تیپ و ظاهر زیبای ایشون رو بهم زده. یاد دورانی شباب کردم و خوشحالیهاش و چند بیتی که برای من نوشته بود پیش از عزیمت به غربت.
مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق / گرت مدام میسر شود زهی توفیق
دریغ و درد که تا این زمان ندانستم / که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق
No comments:
Post a Comment