Wednesday, March 31, 2010

۱۳ - وین نامه

شنبه ساعت ۴:۳۰ صبح با صدای آیپاد پا شدم. دیدم وانگ ساعت دو مسیج زده. معنی کلی مسیجش این بود که من حالم بده نمیام. خوش باشین. اگر هم باور نمیکنید مدارک بد حالیم رو بعدن نشون میدم!

دوش گرفتم. ساعت ۵:۱۵ دوان از اتاق خارج شدم. کلید رو دادم و رفتم سمت ایستگاه. ۵:۳۰ رسیدم. مدا ۵:۳۲ رسید. ترم اومد سوار شدیم. ایستگاه قطار- بوداپست- ایستگاه اتوبوس - وین. ساعت ۲:۲۵ وین بودیم. بلیط سه روزه خریدیم و مشغول گشت و گذار شدیم.
روز اول چند تا کلیسا دیدیم. چند تا باغچه! بعد هم رفتیم کاخ سیسی. خیلی به من حال داد این حقیقت که بچه ام. چون بلیط ها ارزون تر بود برام! ساعت شب بعد خوردن شام رفتیم به طرف Hostel ای که رزرو شده بود. جای جالبی بود. ۲۰ نفر تو یک اتاق. ۱۰ تا تخت دو طبقه. ما دو تای اول رو گرفتیم. مجبور شدیم برای اینکه وانگ رو لغو کنیم پ‍ول شب اول رو بدیم. برگشتیم دم یکی از کلیسا ها که داشتن اون ارگ بزرگ رو میزدن. عجب صدایی داشت!

خوابیدیم. من هم تخت بالا. چون مدا میترسید نصف شب از اون بالا بیفته! صبح پاشدیم. جوری تنظیم کرده بودیم که ۸:۳۰ صبحانه باشیم. چون تا ۹:۳۰ صبحانه میدادن. نگو همون شب ساعت ها رو کشیده بودن جلو. به ما فقط یک چای رسید. وسطش هم گفتن برید بیرون میخوایم تمیز کنیم. راه افتادیم. از تو کوله مدا یک سیب و یک موز در اومد. شد صبحانه!
رفتیم کاخ شنبرون ( یک چیز تو همین مایع ها ). بار دوم بود که اونجا میرفتم. ولی به مراتب این دفعه بیشتر فهمیدم. جالب ترین تیکش اون جاییش بود که گفت این اتاق گران ترین اتاق قصره! به دو دلیل. اینکه دیوار ها از چوب بوته گل رزه. و این که دیوار ها با مینیاتور ایرانی تزیین شده. من هم کلی سر و گردن اومدم و مفتخر شدم!
توی کاخ رسیدیم به یک گروه ایرانی. تور اومده بودن. چقدر خندیدم به حرفاشون. سر یک چرندیاتی بحث میکردن که نگو و نپرس! ولی باحال بودن.
اون روز عصر رفتیم چند جای دیگه از شهر رو هم دیدیم. مهم ترینش برج دانوب بود. این جا تنها جایی بود که بلیطم تخفیف کودک نخورد! ولی خیلی باحال بود. یک گروه هم اومده بودن اون بالا قرارداد امضا میکردن. کلن برج باحالی بود. کلی هم باد اومد و من صفا کردم ، چون واقعن هوا گرم شده بود. پایین دم برج یک دکه بود که شیرینی جات میفروخت. یکم از اون ها خریدیم. تا روز آخر هم موند یک مقداریش. نشستیم و از اون تنقلات خوردیم. یک پارک کوچیک اون ور بود با کلی وسایل جالب که نمایانگر قاره های مختلف بود. یکم هم اون جا گشتیم. برگشتیم.

دوشنبه صبح زود پاشدیم که حتمن به صبحانه برسیم. صبحانه خوبی بود. بعد رفتیم باغ وحش. وقتی رسیدیم به قسمت شیر های دریایی وقت غذاشون بود و داشتن ژانگولر اجرا میکردن. بعد هم اومدن اونی که خوراکی میداد رو ماچ کردن و کلی شلوغ کردن. بعد هم یکیشون رو کرد به جمعیت و شروع کرد داد و هوار. همه سوت و اینها! از اون ور یک طاووس برای خودش تو باغ وحش ول بود. اولین بار که دیدمش دم قفس خودش بود و داشت با یک بچه ای کل مکل میکرد. اون داد میزد ، این جیغ میزد! چند بار در چند جا دیدمش. آخرش روی قفس عقاب بود! وقتی پرهاشون رو نچینن همین میشه.
تیکه باحال دیگه ی باغ وحش که دفعه پیش ندیده بودم، اردک ها بودن. کلن ول بودن. هر حوضی میرفتن سر میزدن. پیش لاک پشت ها ، فلامینگو ها ، .... کلن ول بودن.
این دفعه تونستیم پاندا ها رو هم ببینیم. دل بعضی ها که این نوشته رو میخونن و اون سری موفق نشدن بسوزه! کلی جای اون دوست چینی مون که نیومد رو خالی کردیم. چون عاشق پاندا های چینیه. گویا محل بومیشون نزدیک خونه ی اینهاست!
بعد باغ وحش رفتیم یک موزه دیگه که در کمال تعجب دوشنبه ها تعطیل بود. رفتیم قبرستان شهر. موتزارت و بتهوون و چند تا موسیقی دان دیگه که من هیچ شناختی نداشتم ازشون. ولی مدا انگار تمام دنیا رو بهش داده بودن. از اون جا برگشتیم بازار شهر. چون روز قبلش که رفتیم همه تعطیل بودن! چند تا مغازه ایرانی و ترک و عرب دیدیم. اومدم برم تو دیدم صاحبش از اون ور میگه «بفرمایید» گفتم انقدر تابلو ایرانیم ، گفت آره. یکم با یارو حرف زدم. اومدیم بالاتر یک مغازه فرش فروشی ، یکم هم با اون حرف زدم ، زندگی چطوره و این حرف ها.
بعد رفتیم همون کلیسای قبلی ،‌ یک کنسرت گروه کر بود. خیلی باحال بود صداشون. بعد کنسرت یک عدد کباب ترکی خریدم. که واقعن خوشمزه بود. سوار مترو شدیم و برگشتیم محل خواب.

سه شنبه صبح ، پاشدیم ، Check out ، صبحانه ، رفتیم کنار دانوب ، کمی هوای تازه و برگشتیم ایستگاه اتوبوس. دوباره با اتوبوس اومدیم بوداپست و با قطار برگشتیم دبرسن. وقتی با ترم رسیدیم دم دانشگاه ساعت ۵:۱۰ به وقت اینجا بود.

تقریبن شد سه روز و نیم!

2 comments:

Unknown said...

دلم پاندا خواست ! :(

Unknown said...

بعله.......!!!!لطف داری غیر مستقیم.

پانداها پس بیدارم میشن !....