Saturday, October 1, 2011

۳۰۰ - بخار جات

گفت که برای سرفه ت یه فکری بکن. قرص بخور. گفتم سرفه که قرص نمیخواد. گفت خب آب نمک بگیر، بخور هم بگیر.
بعد من خیلی منطقی با خودم فکر کردم که خب اولن که «دانشجو پول نداره پای بخور بده» و دوم که «برم از کجا این شهر دستگاه بخور بخرم؟»
بعد توجه م به این جلب شد که در سری وسائلم، موجودی به اسم اطو دارم که بخار هم میکنه. این جا بود که ذهن خلاق خود رو به کار انداختم.
رفتم واستادم سر سینک، اطو رو رو به پایین گرفته بخارش رو روشن کردم تا درجه ی آخر. این جوری شد که بخار تو سینک جمع میشد و بعد میومد بالا تو صورت و دماغ بنده.
به هر حال، یه جوری ما تونستیم به بخور دست پیدا کنیم.

3 comments:

پگاه said...

من باز از اون آلرژی پارسالی‌اه گرفتم؛
گفتی سرفه یاد اون افتادم!
عسل و نارنج یادته؟‌ :چشمک

Unknown said...

تو چر انقده مریضی هی ؟


ادامه : 300:)

مازيار said...

بله که یادمه.
:دی :چشمک