Saturday, November 19, 2011

۳۱۳ - من ِ جاوا

شدم شبیه یه کلاسی که یک مشت دیتا داره، میخواد رو صفحه چاپ کنه. بعد تو استرینگش که صدا میشه، هی رو هر کدوم یکم مکث میکنه، میبینه فعلن نمیتونه چاپ ش کنه. میره رو بعدی.
آخرش هم هیچی چاپ نمیکنه، جز اینکه «من پر از حرف های نگفته م»

بعد هم من میشم مثل خودم و خودم میشم مثل برنامه. به خودم نگاه میکنم و میگم «خب به درک که پر از حرف های نگفته ای. حرف بزن.»

و بعد باز سکوت.

1 comment:

Unknown said...

هم، چه کدِش غم داره.

ولی !! به جاوای عزیز توهین نکن شما :دی
میتونه !!