Thursday, April 22, 2010

۳۴ - حکایت قیمه!

دیروز پاشدم رفتم خرید. رفتیم تیکه مرغ فروشی. به یارو میگم Eg ( مجاری ۱) شروع کرده تیکه تیکه مرغ میگذاره، فکر کرده یک کیلو میخوام. گفتم nem. فهمید. یک تیکه مرغ داد بهم. حساب کردم که پیاز هم دارم، گوجه فرنگی هم خریدم، گفتم پنج شنبه نهار قیمه میپزم.

ساعت یازده و نیم قصد پختنش رو کردم. ساعت یازده و چهل دقیقه شروع کردم.
اولین مشکل: پیاز ندارم! زکی! حالا چی کار کنم. قبلش هم روغن رو ریخته بودم که پیاز رو تفت بدم!
لپه و زردچوبه رو ریختم. مرغ رو اناداختم، یکمی که گذشت‌ آب ریختم. داشت جا میفتاد،‌ پلوم رو هم گذاشتم. داشتم سیب زمینی رو پوست میکندم که نیوشا اسمس داد بیا ناهار بریم بیرون. دیدم حالش رو نگیرم گفتم باشه. کی؟ گفت ۱۲:۳۰.

سیب زمینی که خورد شده بود رو گذاشتم تو آب که نپلاسه. زیر خورشتم رو زیاد کردم. برنجم دم کشید. برنج رو ریختم تو قابلمه روی خورشت. یه هم زدم قاطی شد. قابلمه رو گرفتم زیر آب، خنک شد. گذاشتمش تو یخچال.
الآن که از کلاس برگشتم دیدم خوشمزه شده. شب گرمش کنم، سیب زمینی رو هم سرخ کنم بخورمشون.

1 comment:

Unknown said...

شدی یه پا آشپز !