Monday, April 26, 2010

۳۸ - مستی

پسره اومده، یقه پیرهنش رو میکشه به سمت راستش میبینیم روی این استخون کنار گردنش سوخته. میگیم چجوری میگه یادم نیست، مست بودم، صبح که پاشدم دیدم داره میسوزه!
بعد از ۱ ساعت خاطراتش باز آوری شده. میگه آهان، داشتم سیگار میکشیدم افتاده، رفته تو لباسم. پس بگو چرا رو زمین پیداش نکردم.

من همین جوری تو کف مونده. خب کم بخور همیشه بخور!

No comments: