Monday, May 30, 2011

۲۵۷ - خداوندگار احساس

بچه تر که بودم، مامانم که ناراحت میشد از دستم، روش رو میکرد اون ور، میرفت که از اتاق بره بیرون، من میگفتم «خب حالا چرا عصبی میشی؟» مامانم برمیگشت، یه داد میزد، میرفت بیرون.
یه روز بابام بهم گفت «خب الاغ، اون عصبی نیست. اون یه حسی داره که تو نمیفهمی. وقتی بهش میگی چرا عصبی میشی، برمیگرده سعی میکنه اون حس رو به شکل عصبانیت بروز بده. عصبانی میشه، داد میزنه، هم خودش له تر میشه، هم تو له میشی و هیچ فایده ای هم نداشته. دو دقیقه زبونت رو نگه دار، بگذار بگذره.»

حالا بعد این همه سال، دارم میفهمم بابا چی میگفت. یه حسهایی، اون چیزی که ما میدونیم نیست. اون لحظه اون چیزی که ما انتظار داریم نیست. نام نبریم. بگذاریم بگذره. وقتی بگذره، هر دو طرف راحت میشن.
ولی اگر برگردیم اسم نزدیک ترین حس رو ببریم، فقط یه سیخ به طرفمون زدیم، انداختیمش تو محیطی که نمیخواسته باشه. یارو عصبی نیست، ما بهش میگیم عصبی باش. نیست عزیز من. نیست!
اگر ما نمیفهمیم اون چشه، دلیل نمیشه اون چیزیش نباشه. و هیچ وقت دلیل نمیشه ما حتمن بدونیم اون چشه! یه حسایی رو هیچ وقت تو زندگیمون تجربه نکردیم، باور کنین. ما خداوندگار احساس نیستیم که هر کی هر چیزیش هست ما بدونیم.
گاهی سکوت کنیم، بگذاریم بگذره. یاد طرف مقابل نیارین که میتونی فلان حس رو هم داشته باشی. به خدا خودش بلده. ولی انتخابش الآن این حس ه.

بگذاریم مردم راحت باشن. با گفتن الکی بد تر دامن به بدبختی و بیچارگی ملت نزنیم. بگذاریم گاهی تو حسی که هستن باشن، یکم تحمل کنیم که بگذره. حس بد اضافه نکنیم.

1 comment:

پوریا طباطبایی said...

من یه مدت به خاطر فیلتر بودن بلاگ اسپات کلّن اینوری نیومدم؛ تو این مدت چه قدر سبک نوشتنت عوض شده!! ایول! خیلی حال کردم! هر حسّی که داری باهاش راحت باش! من اسم نمی برم!!!