Sunday, May 23, 2010

۷۷ - شعری از مونا ( محمدرضا!)

به یاد مازیار آن یاد دیرین
که در کار خودش درماند و دررفت
از اینجا خسته شد عزم سفر کرد
خر خود در چمن ها راند و دررفت
وجودش بود فان و رفتنش هم
در عمرش ملتی خنداند و دررفت
هزاران دشمن خونخوار اگر داشت
به چندین ضربت تکواندو دررفت
به قلب مشکلات و رنج ها زد
ولی در آخر اشهد خواند و دررفت
ز خاک گور شد چشمش پر اما
طلب هایش ز من بستاند و دررفت

No comments: