یه پسر اسپانیایی هست اومده این جا این ترم به صورت اراسموس ، یه اسم طولانی داره که فکر نکنید من حاضرم این جا تایپش کنم ولی بهش میگن روبیو. آدم جالبیه ، هر جا میره دوربینش دستشه ( و عجب دوربینی هم داره ) و هی از ملت عکس میگیره.
نمیدونم چرا، یه حس بامزه ای دارم که میخواد این دیوان حافظ جیبیم رو یادگاری بدم بهش. هی میزنم تو سر خودم میگم خره این که فارسی نمیتونه بخونه ، فرضن هم خوند، نمیفهمه که! تو خودت هم نمیفهمی!
ولی کم نمیاره.
ای خدا ، بدم بهش حافظم رو، ندم.
تا پنجشنبه باید تصمیم بگیرم.
نمیدونم چرا، یه حس بامزه ای دارم که میخواد این دیوان حافظ جیبیم رو یادگاری بدم بهش. هی میزنم تو سر خودم میگم خره این که فارسی نمیتونه بخونه ، فرضن هم خوند، نمیفهمه که! تو خودت هم نمیفهمی!
ولی کم نمیاره.
ای خدا ، بدم بهش حافظم رو، ندم.
تا پنجشنبه باید تصمیم بگیرم.
No comments:
Post a Comment